🔴 بازرگان؛ انقلاب و پراکسیس بنیانگذار
🔷 علیرضا رجایی
@iranfardamag
سالهای مصادف با سقوط پهلول اوّل در تابستان ۱۳۲٠مصادف با شکوفایی فکری-سیاسی ناشی از سقوط دیکتاتوری و اختناق بود. یک ماه پس از حضور متفقین در دهم مهرماه ۱۳۲٠حزب توده ایران تاسیس شد و دو سال بعد نیز به همّت محمّد نخشب نهضت خداپرستان سوسیالیست رسماً آغاز به کار کرد. در ۲۳ شهریور ماه ۱۳۲۴ و با پایان یافتن جنگ جهانی دوم اسلام شناس و فیلسوف برجسته فرانسوی هانری کربن به ایران آمد وبا تاسیس انجمن ایرانشناسی ایران و فرانسه و با ایراد اوّلین سخنرانی خود در آبان همان سال با عنوان«مایههای زرتشتی در فلسفه سهروردی»، به تعبیر داریوش شایگان پای در حیات روشنفکری ایران گذارد. امّا این همهی ماجرا نبود. در کنار این تحوّلات پیشروانه، ارتجاع مذهبی فعّالانه به انحاءِ مختلف تلاش میکرد تا خود را سازماندهی کند و پاسخی باشد به برنامههای عرفیگرایانه برجامانده از دوران پهلوی اوّل. اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوّم، در بهار سال ۱۳۲۴ جمعیّت فداییان اسلام تشکیل شد و در ۲٠ اسفند همان سال در اوّلین اقدام جنجالی خود احمد کسروی و منشی وی را در مقابل چشم بازپرس در کاخ دادگستری سلّاخی کرد. جسد کسروی را از ترس نبش قبر و این که به تحریک علما آتش نزنند شبانه و در کوههای دربند دفن کردند و روی آن را با سنگ و ملات پوشاندند تا کسی آن را پیدا نکند(کسروی دو سال پیش از این تاریخ کتاب شیعیگری را نوشته و به همین دلیل از سوی برخی روحانیان تکفیر شدهبود). قاتلان کسروی نیز نه تنها محاکمه نشدند که مورد تحسین و تفقّد نیز قرارگرفتند.
در گیرودار همین کشاکشهای فکری و سیاسی بود که مهدی بازرگان در آذر ۱۳۲۶ چهار سخنرانی در مدرسه سپهسالار با عنوان«راه طی شده» ایراد کرد که بعداً با تفصیل و توسعه بیشتر به شکل کتاب منتشر شد. بازرگان در آن مقطع، چهل ساله و در اوج شکوفایی فکری بود و شگفتِ تاریخ آن که یکی از بنیانبرافکنترین خوانشهای درون دینی، در تاریخیترین و استوارترین نهاد مذهبی یعنی مسجد ولی به دعوت یک نهاد نوپای امروزین یعنی انجمن اسلامی دانشجویان شکل گرفت و مطرح شد و این نمادی بود ا ز یک قرارگاه تاریخی که بازرگان بنیانگذاری میکرد و چه بسا جز در گسیختگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دهه ۲۰ تحقق آن امکانپذیر نبود.
مساله اساسی راه طی شده بنبستهای کلامی و عقلانی فلسفه اسکولاستیک شیعی-اسلامی است که قادر به توضیح جهان نوپدیدی نیست که بر پایه فیزیک و ریاضیات تاسیس شدهاست و بنابراین با طرح دگرگونهی سه بنیان اساسی اصول دین یعنی توحید، نبوت و معاد، دانش کلامی جدیدی را بنیانگذاری میکند که انتزاعیات سنّتی کلام کهن جای خود را به پویشی متحوّل و متکاملی میدهد که بیواسطه و مستقیم درگیر «زندگی» میشود. آنچه در راه طی شده بعضاً بهصورت نقد فلسفه دیده میشود «استدلالهای خشک و بیاساس» و «ظواهر کهنه و مندرس» دستگاه نظریای است که با «الفاظی توخالی» ارتباط خود را با«طبیعت و محسوسات» از دست دادهاست و همین سنخ فلسفه است که بازرگان میگوید «نه دردی از دنیا دوا میکند و نه به درد آخرت میخورد». او منکر «خدمات بزرگ فلسفه یونان به ترقی علوم و روشنایی بشر نیست» امّا بخوبی به تحوّلات جهان جدید که با «بیکن و دکارت» سیر فلسفی متفاوتی را طی کردهاست، آگاهی دارد و به همین دلیل تلاش میکند دستگاه نظری اسلام را بر شالودههای دیگری استوار کند که بسی فراتر از چهارچوبهای تنگ مباحث «واجبالوجود و حادث و قدیم و ذات و عرض» است. درعینحال برخلاف آنچه شهرت یافته او بر آن نیست که صحت دین را براساس حجّیّت و استنادات علوم تجربی اثبات کند بلکه برعکس، بر ضرورت استقلال این دو ساحت از یکدیگر اذعان دارد و از آنجا که «علم قهراً دچار اشتباه و نقص و دائماً در حال اصلاح و تکمیل است، نمیتواند مالک قاطع ثابت دین باشد و دین رانباید در قالب معلومات زمان اسیر و میخکوب کرد... ریاضیات و احتمالات وقوانین فیزیک و شیمی و غیره هرقدر محکم و مسلّم باشند،روابط و استنباطهایی بیش نیستند». آن، چه بازرگان بر آن تاکید دارد این است که مفهوم "روح" در فلسفه اسلامی از فیلسوفان یونانی اخذ و بهطور کلّی از مفهوم قرآنی آن تهی و باعث شدهاست «عالم به دو منطقه جداگانه تقسیم شود.یک منطقه ابدی روحانیِ فوقانی از آن خدا و یک منطقه موقت کثیفِ سُفلاییِ معیوب از آن بندگان خدا یا مخلوقات جسمانی که همان طبیعت است و عالم اوّل را (نیز) ناچار باید ماوراءطبیعت نامید». این ثنویت باعث شده که مسلمانان از ایحاد رابطه فعّال و تکاملی با هستی بازمانند و نسبت به جهان پرغوغای واقعی، به اسم و بهانه زهد بیاعتنا باشند.
بازتاب "دوگانهسازی طبیعت و ماوراءطبیعت" بروشنی خود را در جبّاریتهای سیاسی شرقی خود را نشان دادهاست که«به قیاس سلاطین مقتدر و حکومتهای استبدادی که نشانه سلطنت و سطوت آنها در خودمختاری و هوسرانی است و همانطور که مشروطیت از نظر دستگاه سلطنت یک نوع هرج و مرج و ضعف محسوب شده، مقدّمه زوال پادشاه است، برای خدا هم زیر بار قانون رفتن را کسر شان دانستند و به هیچوجه حاضر نشدند تصوّر این فکر را بکنند که در طبیعت قوانین و اصول ثابت و تزلزلناپذیری وجود دارد و خداوند که مالکالرّقاب کل است نتواند گاهگاه دستی در آن وارد کند». انعکاس دیدگاههای الهیاتی در نظمهای سیاسی-اجتماعیِ حتّی سکولار همان چیزی است که ’کارل اشمیت" از آن با نام "الهیات سیاسی" یاد کردهاست و در کتاب راه طی شده بیآنکه به این مفهوم اشارهای شدهباشد، مضموناً مورد توجه قرارگرفتهاست.
بازرگان در آثار و نوشتههای خود بندرت از منابع فلسفه اروپایی نام میبرد و ما نمیدانیم که او تا چه میزان با نظریات این فیلسوفان آشنایی داشتهاست امّا همسویی بسیاری از مواضع فکریِ کلیدی او با فلسفههای دوران تجدّد تردیدناپذیر است. میتوان اینگونه نیز استنباط کرد که درک نیرومند وی از روح دوران جدید، او را به نتایج شگفتانگیزی رساندهبود که فیلسوفان غربی به آن امعاننظر داشتهاند و شاید در اینگونه موارد، توارد اندیشه نیز صورت گرفتهباشد. برای نمونه تاکید فراوان بازرگان به ضرورت درگیری با «زندگی» و این که انسان «بالاجبار اهل اُنس و اجتماع و ارتباط با عالم» و «پیوندهای بیشمار با دستگاه لایزال و زنده وجود» است، بنیان فکری او برای نه تنها «تجدید» اندیشه دینی بلکه فراتر از آن برای «تکامل» این اندیشه بود و همین نقطه ثقل انقلابی و بنیانبرافکنِ تلاش "بنیانگذارانه و موسس" او بود که نقش عقل بشری را در بسط و تکامل اندیشه وحیانی در کارزار و ارتباط با هستی اجتنابناپذیر میدید. این همان فلسفه پراکسیس است که مارکس نیز به آن پرداختهبود و به درهمآمیختگیِ بیواسطه خلقِ "ایدهها، تصوّرات و آگاهی" با "فعالیتهای مادی" اشاره داشت و این جمله معروف را گفت که "آگاهی، زندگی را تعیین نمیکند بلکه این زندگی است که آگاهی را تعیین میکند"(همین تلقّی بعداً به شکل دیگری در فلسفه هایدگر بسط پیدا کرد).
بازرگان هم چنین به معضل معرفتیِ مطرح شده در دوران جدید و آنچه او فاصله میان «منظره خیالی و منظره واقعی دنیا» مینامید و اینکه «حقیقت اشیاء غیر از آن است که ما میبینیم»(و کانت آن را به شکل شکاف میان "نومن و "فنومن" توضیح داد) آگاهی دارد و توضیح میدهد «تصویری که ما در ذهن خود از دنیا رسم میکنیم و رنگ و بو و وزن که برای اشیاءِ دور و بر خود قائل میشویم، صددرصد مخلوق خود ماست». پاسخ او به این بحران البتّه کاملاً هگلی است و برای حقیقت سرشتی تاریخی و تکاملی قائل است و اصولاً تمامی کتاب راه طی شده چیزی جز طرحی از یک فلسفه تاریخ نیست که بهطور خلاصه در یکی از عنوانهای آن یعنی «راه انبیاء و راه بشر» فرموله شدهاست تا نشان دهد «بشر از روز اوّل در راهی جز راه انبیاء پیش نرفته» و انعکاس این راه در تاریخ بازتاب یافتهاست، بدین معنا که طرحی ابتدایی از یک پروژه، با ظهور انبیاء ترسیم شده و مسیر تاریخ با کشمکشها و رنج و تعب، بسط آن طرح نخستین است که به مانند توماری بتدریج گشوده شده و تاکنون تداوم داشتهاست و تا فردای غیرقابلپیشبینی نیز ادامه خواهدداشت. این بستر تاریخی همچنان که از عنوان «راه انبیاء و راه بشر» نیز هویداست، مسیر سلوک انسان است که از جهل و خرافات و بردگی باید به آزادی، کشف حقیقت و رهایی مطلق برسد: «تاریخ...مانند سیلی میماند که در بستر روزگار جاری شده و در سنگلاخهای زمان و مکان میغلطد و قطعات تازهای را که گرفتهاست میغلطاند و متلاشی و مخلوط میکند. هیچکس نمیتواند جلوی این جریانها را بگیرد یا...در کنار جریان یا...در قعر آن جا گذاشته و جدای از جریان شود. انسان...خواه ناخواه همراه و بلکه جزیی از جریان گردیده و حضوراً و غیاباً چه در حیات و چه در ممات با آن در حرکت و فعّالیت است».
پرشورترین بخش راه طی شده که بوضوح از منظر وجودی، اگزیستانس انسان را توضیح میدهد، آنجاست که سیر نهایی بشر را که از توحید آغاز شده ترسیم میکند یعنی آنجایی که بکلّی مرز میان "ماده" و "روح" درهمشکسته میشود و انسان «بهمرتبه شهادت میرسد و در واقع تمام جسم خود را تبدیل به اراده و انرژی خدمتگزاری کردهاست». ورود به این ساحت است که انسان را «از حیوانیت و خودپرستی بیرون کشیده و وارد اجتماع عظیم خلقت و جریان حیات یا ملکوت خدا میسازد. آن کس که بخواهد جان خود را برهاند، هلاک میشود زیرا که هستی و دارایی شخصی، یک بینهایت کوچک ناچیزی است که فانی شونده است. برعکس "فنا فیالله" که عرفا میگویند یا "قتلفیسبیلالله" که قرآن میفرماید، ادامه حیات و ارتزاق است». نتیجه شگفتانگیزی که بازرگان از این سلوک توام با درهمآمیختگی و یگانگی روح و جسم و «تناسب و تجانس با دستگاه وجود» که در نقطه پایانی تاریخ به حدّاعلای خود خواهدرسید، میگیرد این است که «قیامت خارج از این زمین و آسمان و در ورای عالم جسمانی یا ماده نیست (بلکه) پرده دیگری از پردههای تبدیل وتحوّل طبیعت است که ظاهر میشود».
"راه طی شده" با همه مستندات متراکم عقلی و علمی آن، به دلیل رویکرد بیسابقه و انقلابیِ دورانسازش،گویا چیزی به مانند کشف و شهودهای معنایی بازرگان است و چندان نمیتوان رگه متّصلی از تاریخ اندیشه ایران را در گذشته دنبال کرد تا سرانجامِ نهایی آن به این کتاب منجر شدهباشد.بدین جهت است که هر آنچه در عرصه اندیشه دینی و تاسیس سازمانها و اقدام به برانگیختگیهای سیاسیِ مرتبط با آن تا سال ۵۷ میبینیم، پانویسی تاریخی بر این کتاب است، هرچند که نخواستهباشند بدان اذعان کنند. راه طی شده حاصل تمام عیار یک پراکسیس انقلابی و بنیانگذار است که دیگران هرچه کردند نتوانستند از ذیل آن خارج شوند مگر آن که لاعلاج قیام به قصد تخریب و انهدام آن کردند. با وقوع انقلاب ۵۷ دو مسیر در جهت خنثی کردن روح براندازانه این اثر شکل گرفت. مسیر اوّل اندیشه مستقری است که به سمت همهی آن چیزهایی رفت که در معرض نقد بازرگان قرارگرفتهبودند؛ یک دستگاه ایدئولوژیکِ مذهبیِ ازپیشتعیین شدهی متصلّب و دگماتیک که در فقدان یک فلسفه اخلاقِ مستقل، دستور سیاسی خود را از انعطافناپذیرترین روایتهای فقهی میگیرد و چارهای جز درغلطیدن در ارتجاع نداشته و ندارد. مسیر دوّم جریان موسوم به روشنفکری دینی است که میان "هست" و "باید" و "واقعیت" و "عمل" مرزبندی کرد و در فقدان سرشت انقلابی و پراتیکِ "راه طی شده"، اکنون به یک زائده بیرمقِ صرفاً نظری و دانشگاهی مبدّل شده که از آن جز کلنجارهای ذهنی بیحاصل و بویژه در مصادفه و همزمانی با شکست رقّتآمیز اصلاحات، چیزی برجای نماندهاست.
آنچه، هم ارتجاع مذهبی و هم محافظهکاریِ عقیم پوزیتیویستی را بر آن داشتهاست که از ۵۷ بدینسوی، اندیشه بازرگان را خنثی کنند، سرشت دیالکتیکی تفکّر او بود که تبیین جهان و تحوّل و تکاملِ آن را جز از این طریق ممکن نمیدید. " راه طی شده" از توحید آغاز و به رهایی انسان ختم میشود و در فاصله تحقّقِ وحدت این دو بهظاهر متضاد، جهان پرتکاپویی قراردارد که انسان در مرکز آن است و نقطه اوج این دیالکتیک و درهمآمیزش تضادها آنجاست که میگوید: «درحقیقت قیامت از همان روزی به راه افتاد و شروع شد که انسان پدیدارگشت».این رادیکالترین و شگفتانگیزترین شکل دیالکتیک است که درک آن براحتی امکانپذیر نیست و تنها منطق خاص وحدت وجودیی که بازرگان توضیح میدهد اندکی به فهم آن کمک میکند، یعنی آنجا که مینویسد:«اصل وجود، ثابت و لایزال است و موجودات که بلاارده و اختیار در تغییر و تحوّل میباشند، تراوشات دائمی و الزامی وجود او هستند». بازرگان بسیار زود هسته اصلی تفکّرش را با کارهای نظری و عملی خود بسط داد و با پافشاری بر نهادسازی، تشکیلات و سازماندهی، " راه طی شده" را به قلب نزاعهای سیاسی زمانه وارد کرد. امّا "هستی اجتماعی" دورانیِ او نسبت به این طرح، دچار تاخیری تاریخی بود و ازاینروی جوانههای نورس آن بسیار زود به دست ارتجاع غارت شد و به یغما رفت. بنابراین هرچند راه طی شده همچنان به قوّت خود باقی است امّا "خدا و آخرت، هدف بعثت انبیاء"، ایستگاهی است برای درنگ و تجدید قوا برای آنچه «درک و اجرای آن گرفتاریها و انقلابها و بینایی و رشد فوقالعاده از ناحیه بشر» و انبوهه سازمانیافته لازم دارد.
راه طی شده، تفسیری است از جهان که بیش از هرچیز به تغییر آن میاندیشد.
#ایران_فردا
#راه_طیشده
#مهدی_بازرگان
#علیرضا_رجایی