تحقیق در مورد عدل
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .DOC ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 54 صفحه
قسمتی از متن .DOC :
1
اصول عقائد (2) عدل
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم اجمعين
در اين مقاله به دومين اصل اعتقادى نزد شيعه يعنى عدل الهى مىپردازيم:
صفات خدا
خداوند متعال همه صفات پسنديده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاك و منزّه است. صفات پسنديدهاى كه در خدا وجود دارد، صفات جمال يا صفات ثبوتيّه و صفات ناپسندى كه خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و يا صفات سلبيّه ناميده مىشود.
صفات ثبوتيّه نيز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتى است كه عين ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نيست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.
صفات فعل: صفاتى است كه مربوط به فعل خداست و مىتوان بود يا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زيرا خداوند هم مىتواند خلق كند و هم مىتواند خلق نكند. به عبارت ديگر؛ هر صفتى كه بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضايت خدا كه در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى كه نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.
راه آشنايى با صفات خدا
راه آشنايى با صفات خدا مانند راه آشنايى با خود خداست، همان گونه كه شما از يك نوشته به نويسنده آن پى مىبريد، از چگونگى الفاظ و كلمات، مقدار آشنايى نويسنده آن را با لغات به دست مىآوريد، از انشاى آن قدرت نويسندگى او را مىفهميد و از مطالبش متوجّه روحيّه و هدف نويسنده مىشويد. پس هر آفريدهاى مىتواند دو كار انجام دهد:
1- آفريدگار خود را بشناساند.
2- صفات و حالات و هدف آفريدگار خود را بفهماند.
نقش ايمان به صفات خدا
ايمان به هر يك از صفات خدا نقش مثبت و ارزندهاى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.
ايمان به اينكه خداوند عزيز و نفوذناپذير است، «انّ العزّة للّه جميعاً» (1) و همه قدرتها و توانايىها از اوست، «انّ القوّة للّه جميعاً» (2) و پديد آورنده و برگشت دهنده همه اوست، «انّا لِلّه و انّا اليه راجعون» (3) به انسان اعتماد، وقار و اميد مىدهد و او را از خود برتربينى، خود كمبينى و ترس و وحشت از آينده نجات مىدهد.
چرا عدل از اصول است؟
با اينكه خدا صفات زيادى دارد - از قبيل رحمت، حكمت، قدرت، خالقيّت، علم و... - چرا تنها عدل از اصول دين شمرده شده است؟
2
پاسخ: اين انتخاب، هم ريشه تاريخى دارد و همريشه سياسى.
ريشه تاريخى آن به قرون اوليه اسلام بر مىگردد. آن گاه كه گروه كوچكى از مسلمانان - فرقه اشعرى - عادل بودن خدا را لازم نمىدانستند و مىگفتند: هر كارى كه خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از كارهايى باشد كه مسلّماً قبيح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مىگفتند: اگر خداوند اميرمؤمنان علىعليه السلام را به دوزخ و قاتل او - ابن ملجم - را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما اين منطق را نمىپذيريم و طبق منطق عقل و آيات قرآن مىگوييم تمام كارهاى خدا حكيمانه است و هرگز كارى كه ظلم و قبيح باشد از او سر نمىزند.
البتّه خدا بر هر كارى قدرت دارد، امّا كار خلاف حكمت نمىكند؛ چنانكه ما قدرت داريم چشم خود را كور كنيم ولى چنين نمىكنيم چون اين عمل، حكيمانه نيست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است كه عمل با عدل وحكمت و وعدههاى قبلى هماهنگ باشد. خدايى كه وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اكنون اگر خلاف كند، خلف وعده مىشود واين عمل، قبيح است و هرگز خداوند كار زشت نمىكند. ما كه مىگوييم: خدا ظلم نمىكند قدرت او را محدود نكردهايم بلكه اين حكمت است كه موجب مىشود قدرت در جاى مناسب به كار گرفته شود. و امّا ريشه سياسى آن به دوران بنىاميّه و بنىعبّاس برمىگردد، آنها براى آن كه با اعتراضات و شورشهاى مردمى مواجه نشوند، اين گونه تبليغ مىكردند كه همه چيز به خواست خداست و كسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاكم شدهايم به خواست خدا بوده و كسى حقّ اعتراض ندارد، زيرا آنچه بر جهان حاكم است جبر است و انسان هيچ اختيارى ندارد و اين جبر مورد رضايت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هركارى كه او انجام دهد عدل است. در واقع اين نظريّه پشتوانه سياسى خوبى براى بنىاميّه و استمرار حكومت و رياستشان بود.
معنى و مفهوم عدل
واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچيز در جاى خود و يا انجام دادن هركارى به نحو شايسته است. چنانكه حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «العدل يضع الامور مواضعها» (4) عدل است كه هر امرى را در جايگاه خودش قرار مىدهد. اينكه مىگوييم خداوند عادل است، يعنى هم در نظام تكوين و طبيعت هر چيزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفريده است، «بالعدل قامت السموات و الارض» (5) و هم در عالم قانونگذارى و تشريع، تمام قوانين او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هيچ گونه تبعيض و تفاوت ناروايى در آن قرار نداده است. چنانكه حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه» (6) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفريدگان خود به عدل رفتار مىكند و در مورد آنان به عدل حكم مىكند. بنابراين مقتضاى عدل الهى اين است كه خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تكليف قرار دهد، «لا يكلّف الله نفساً الا وسعها» (7) و سپس با توجّه به توانايى و تلاش اختيارى وى درباره او قضاوت كند، «و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون» (8) و سرانجام پاداش يا كيفرى در خور كارهايش به او عطا فرمايد. «فاليوم لا تظلم نفس شيئاً و لاتجزون الا ما كنتم تعملون» (9)
3
عدل و قسط
هرچند عدل وقسط معمولاً در كنار يكديگر ويا به جاى يكديگر بكار مىروند امّا تفاوتهايى نيز با هم دارند و موارد كاربرد متفاوتى پيدا مىكنند.
گاهى عدل در برابر ظلم به كار مىرود و قسط در برابر تبعيض.
گاهى قسط را در تقسيم عادلانه به كار مىبرند، امّا عدل اعمّ از تقسيم عادلانه و هر كار عادلانه ديگر است.
گاهى عدل در مورد حكومت وقضاوت به كار مىرود و قسط در مقام تقسيم حقوق.
آثار ايمان به عدل خدا
ايمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجيبى در سازندگى انسان دارد:
1- از جهت كنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند كه گفتار و كردارش زير نظر است و جزاى هر نيك و بدى را خواهد ديد، خود را در اين جهان رها و بى قيد و شرط نمىداند.
2- خوشبينى و دورى از يأس و نااميدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرينش خوشبين است و چون خداى جهان را عادل مىداند، حوادث تلخ نيز برايش شيرين است و در هيچ حالى گرفته خاطر و مأيوس نيست.
3- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. كسى كه به عدل خداوند عقيده دارد آماده پذيرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خويش است.
ريشههاى ظلم
ما با نيروى عقل و انديشهاى كه خدا به ما عنايت كرده، خوبىها و بدى ها را درك مىكنيم و مىفهميم كه ستم، بد و عدالت خوب است و معتقديم خدا كار قبيح نمىكند و ظلم و ستم در او نيست زيرا تمام ظلم و ستمهايى را كه در انسان مشاهده مىكنيم از يكى ازمنابع زير سرچشمه مىگيرد:
جهل: گاهى جهل و نادانى ريشه ظلم است، مثلاً كسى كه نمىداند نژاد سفيد و سياه با هم فرقى ندارد، به خيال برترى، به سياه پوست ظلم مىكند، ريشه اين ظلم، ناآگاهى يا خودخواهى است.
بنابراين انسان ممكن است با گمانهاى پوچ و كج فهمىها و نادانىها به كارهايى دست بزند كه نتيجهاش جز ظلم نيست ولى از خدايى كه جهل در او راه ندارد و علم او بىنهايت است چگونه ممكن است ظلم سر زند؟
2- ترس: گاهى انگيزه ظلم ترس است، مثل اينكه يك قدرتى از قدرت رقيب خود به وحشت مىافتد ومىترسدكه اگر حمله نكند به او حمله شود وبراى پيشگيرى، به او ظلم مىكند و يا طاغوتها براى تحكيم پايههاى قدرت خود و تسلّط بر آزاديخواهان به زور و ظلم متوسّل مىشوند؛ امّا مگر خدا رقيبى دارد يا به تحكيم قدرت نياز دارد؟
3- نياز و كمبود: گاهى عامل ظلم، نياز است، نيازهاى مادّى يا روانى كه ممكن است كسى را وادار كند كه به عمل زشتى دست زند و بر ديگرى ستم كند.