🔴در جستجوی " فردوسی"

 🔴در جستجوی " فردوسی"

▪️به مناسبت ۲۵ اردی‌بهشت روز" فردوسی"


🔷مسعود میری

@iranfardamag


جستجوی ما در کارِ فردوسی از یک جنبه استتیکی است . تنها از یک جنبه و نه بیشتر ، زیرا بسیاری‌ی رخ ها و رخدادها در «کتاب بزرگ»/۱ ، وجوه دیگر شاهنامه را پیوسته پیش چشم می‌آورد. قوس و قزح‌ جنبه‌‌های متراکم  استتیکی در کتاب‌های بزرگ به ویژه شاهنامه به نحو اخص ، یادآوری می‌کند که ما در این منظر از دید و دیدار بشری با ادبیاتِ صرف روبرو نیستیم.  پیشتر در جستارهای "صدر آوار کشتگان / محشّیٰ بر تاریخ سیستان مجهول المؤلف" این استتیکی بودن جغرافیای «ائیریه ویجه» و نسبت آن را با مجالِ سکونت، برای خلق یک مدنیت پایدار ، برجسته کرده‌ام . به بیان روشن‌تر، استتیک دیگر یک معنای محض و مخصوص همچون «جمال‌شناسی» را افاده‌ی معنی نمی‌کند ، مادام که دریابیم «استتیک نوعی نظریه هنر یا زیبایی نیست بلکه بیشتر کل رژیم تجربه است. من دو چیز را به هم وصل کردم دو چیز را به هم وصل کردم ایده تجربه استتیکی به عنوان یک تجربه برابری خواهانه و چیزی که آن را رژیم شناسایی هنر نامیده‌ام.


این تمایز میان رژیم‌ها هنگامی بیش از پیش مشهود می‌شود که شما روی مرز میان تاریخ و ادبیات کار کنید... آدم می‌گوید افلاطون هنر را [از دولت شهر] بیرون کرد اما افلاطون هنر را بیرون نکرد ،افلاطون هنر را نمی‌شناخت افلاطون هنرها یعنی "تخنه" را می‌شناخت و فتوا داد که کدام هنرها خوبند و کدام خوب نیستند، چطور باید به کار بسته شوند و در خدمت چه اهدافی باشند»/۲ . پس با وجود آنکه «در رژیم استتیکی گر چه هنر یک باره به عنوان سپهری از تجربه وجود دارد»/۳ چه بسا پاری اوقات رژیم‌های استتیکی بتوانند به ما نشان دهند که چگونه یک چیز خود را بر می‌کشد و یا برعکس موجب انهدام خود می‌شود. ژاک رانسیر اشاره‌ی بدیعی دارد که در هنگام فروپاشی‌ی سامانه‌های مشروعیت بخش یک هنر  یا رژیم هنری و ادبی ، چگونه یک هنر در فرگشت تجربه‌ی تاریخی و زیستی، خود را از میان بی حاصلی و انبوهه‌ای از چیزهای مازاد می‌آفرد و خلق می‌کند. اینجا ما با زیباشناسی‌ی تولید روبرو هستیم ، و زیبا شناسی در این چم نه در وجه هنرِ صِرف ، بل به خاصگی‌ی برآمدن از  هیمه‌ی سوزانِ «همه‌چیز به منزله‌ی هیچ » ، در شکل «چیزی به منزله‌ی همه‌چیز» فهمیده خواهد شد. اینجا نوعی استتیک  در رژیم ادبی‌ی شاهنامه ظاهر می‌شود. استتیک پدید‌آیی!


  به سخن مهم مجمع‌الفصحاء در باب فردوسی اشارت کنم که آنچه فردوسی را از  پیکر یک شخص به یک سامانه‌ی تشخیص و تمییز برمی‌کشد ، همان چیزی است که صاحب مجمع الفصحاء می‌شناسد: رَویَّتِ خاص شاهنامه!


این رَویَّتِ خاص ، همانا خلق هنر و بیانی  نو در زبان ، در دامنه‌های سیال و مذاب‌گونِ وضعیت جدید آن است. سپهر تجربی‌ای که به ضرورت، مهلت ظهور و گسترش می‌بخشد و ابداع ژانر می‌کند ، وضع ادبیات را کن فیکون می‌سازد ، نباید همچون نمودی صُلب و فروبسته در خویش خوانده شود. شاهنامه در وجه استتیکی‌ی خود کل رژیم تجربه‌ی اقوام مختلف را در خود پوییده و پاییدنش مدیون آن است که از زین اسپْ پایین آمدنِ بیابانگردان را از آغاز تا انجام(های) پیوسته ، در جوف خود چون کیمیاگری که اکسیری نیروبخش دارد (: رَویَّتِ خاص او) تبدیل به گزارشی آفرینشگر از قانون مَنزِل و مُدُن ساخته .از اینرو نه فرد فردوسی بلکه فردانیت یک ایده‌ی کلان تا آینده‌ی یک قوم استدامه و استمرار یافته است ، هر چند با اندوه زیاد جز نام و آوازه از فرد فردوسی ، چیز درست و وثیقی بر جای نمانده باشد.


نیروی سهم،سترگ و سامانه‌ی فروزانی که در این نوع اثرها خود می‌نمایانند ، در عین بذرگونگی ، که از باد و باران نیابند گزند ، بدون فروبارش روایت‌هایی خُرد و کلان ، که می‌توانند برعکس خواست فردوسی ،  حتی در وقت فاجعه یک ملت و مُلک را به باد فنا دهند ، تبدیل به «داستان » نمی‌شوند و  ثمری خوش و انسانی حاصل نمی‌دهند. دغدغه‌ای که اضطراب آن در نقد کمی تند دقیقی‌ی طوسی دیده می‌شود هر چند بر این باورم که حق با اوست .


شاهنامه از بطن داستان باستان قد می‌کشد ، و این داستان‌ها تلائم تجارب هزاران ساله اگر نباشد، نمی‌تواند در هجوم یکسر مدنیت سوز قبایل توران(بیابانگردان) و یونان و رم و تازیان قوام سخن (روایتی از زندگی) به دست اندیشیدن بسپارد.


اینجا در دو سوی پژوهش ، ما در مرز تدبر و تأمل ایستاده‌ایم: یکی تاریخ خیال است ، خیالی که در خورده روایات اسطوره‌ای و آیینی ، نظامی از تفکیک قوای شهریاری ، دینیاری و پهلوانی را نمایش می‌دهد و دوم تاریخ تمدن است که وقایع و رخدادهای بزرگ را در پیکره‌ی بوم و بر ما باستانشناسی و تاریخ‌شناسی می‌نُماید. فردوسی به بیان آن کسی که روی گسل و  مرز مشترک این تلائم تجارب هزاره‌نگاری‌ها [که رؤیاهای جمعی را رصد کرده و در روح جمع نقر وکتابت می‌کنند] با سرگذشت‌های تلخ و شیرین [تاریخ‌ها و رویدادنگاری] در جستجوی پیوندگاه یا پلی است ، ناگهان در گسترشی حیرت‌آور ما را با داستانی نو و جوان برخوردار می‌کند.

 

ملت‌های بزرگ به قولِ صائبِ محمدعلی اسلامی ندوشن ، چون پشت‌شان به کوه هزاران داستان در باب هستومندی‌مدنی  محکم است، صاحب چشم‌اندازهایی وسیع و گسارنده می‌شوند. بارش بزرگ ابرهای خیال اندیشی زمین خشک فلات ایران را تر کرده . اگر در مُلک ، زمین تهی‌دست است در ملکوتِ خیالِ زمین از ائیریه ویجه تا ایران ، این خیال‌های شگرف ،زمین، زمان و زندگی را به وفور سیراب کرده ، و گرنه این خاک چه‌چیزی در خود دارد که بقای مردمانش رشک برانگیخته و توطن در آن برای دشمنان آنقدر تمنا دارد؟ این بار از گُرده‌ی اسپ و شتر بر خاک افکندن ، محتاج نگاه و تفکر است ، نیازمند فهم زندگی در نوع دیگر زیستن است ، برکت خاک را در رویش گیاه دریافتن است ، در خشت بر خشت نهادن و «خشتره»یا شهر بنا نهادن است ، در آفریدن و خلق یک حیات مدنیِ مبتنی بر الفت با دیگری و سازگاری و پیوند با بیگانه و ابداع خویشتن در دیپلوماسی و گفتگوی توافق دهنده است. بار از گُرده‌ی اسپ و شتر افکندن، همان بخش نخست شاهنامه است که آدم از بیابان بند دل می‌بُرد   تا خانه ساختن در «خشتره» یا شهر را بنا نهادن ، که فصل میانی را در خود می‌سازد ، و الفت و خصومت ، همسازی و ستیز ، مدنیت در برابر بربریت و  تمدن در مقابل تمدن ،  در فصل پایانی‌ی شاهنامه به ما داده شده است. در دوران و داستان ،چه برابری و خیر یا نابرابری و شر ، توفیری نمی‌کند ،  تاریخ خیال ، یک داستان خورد شده و تکه تکه است که در هر حال کلمه دارد. «کلمه»، حق یا باطل ، لوگوس است و موتوس به گفته‌ی رانسیر جامه‌ی اوست و اینها جمیعاْ  داستان  زندگانی‌های ما را می‌سازند. این خورده روایت‌هایی که بیشمارند و در حافظه‌ی جمعی‌ی ملت‌های واجد تمدنِ دیرین خوش غنوده‌اند ، حافظه‌ی جمعی‌ی آنان است : انبوه و کوده و متراکم ، کتاب همه‌چیز ، دارای خصیصه‌ی هزار و یک شبی ها مملو از حکایت و سرگذشت زشتی و زیبایی ، رها در رودخانه‌های مواجِ وفور و نابهنگامی .

 

فردوسی در گزارش حیلت‌گر خود در سه پرتو /۴ یا پاره  که گفتم به این سوال هویتی پاسخی درخشان و در خور زندگی‌ی مردم فلات ایران می‌دهد : این پاره‌های داستان باستان که ما در قید آنیم و بی‌آن‌ها فاقد معنای زندگی ، چیستند ؟ آن آتش نامیرا که بعدها حافظ گوید کجاست تا ما را  از لوگوس تکه تکه شده (حطام)برهاند ، از این تخته پاره ها در این اقیانوس مواج رهایی بخشد و به یک کشتی‌ی رهایی هدایت کند؟ /۵ اینک فردوسی باید در کنار که نه ، در میدان مذاب‌های همه‌ی تکه‌ها و حطام موتوس ، در روایات هزاران پهلوی داستان باستان بایستد ، تن به قضا و قدر و نابهنگامی‌ی قصص بدهد و اسب وحشی‌ی موتوس را با یک لوگوس جدید رام و آرام و متمدن سازد. خاصه دوران سه صد از سقوط ساسانیان گذشته ، و نزاع پنهان شرقی غربی‌ی بلاد عجم (پارسی اشکانی شدن‌های ما) این داستان‌ها را وحشی ، ناآشنا و آرامی ستیز کرده بود. فردوسی تمام داستان ایران را در یک کلان گفتاره نشاند ، و به مدد آن گفتاره‌ی بزرگ ، در شهریار نماند و به سنت شهریاری مایل گشت ، در پهلوان (که عشق فردوسی رستم بود) توقف نکرد و به بسط و شرح سنت پهلوانی اندیشید ، به دینیار و ملا و مغ و موبد دل نتاباند بل جایگه سنت دینیاری را در بقای ایران سنجید. این وزن از ذکاوت ، متن را سرریز از حکمت و معنا کرده است تا در لف و نشر سطور ابیات شاهنامه ، ما بتوانیم کم آزارترین و پر منفعت ترین سیاست‌نامه ، اخلاق نامه و گزارش قهرمانان را (به عنوان کتاب بزرگ هویت)از باغ ابیات کتاب او برگزینیم. باید در این وقت از بحث از خود بپرسیم که آنچه او کرده در چه چیز تجلی و تبلور پیدا کرده‌است؟ داستان یکپارچه (ونه یکدست) او از حطام داستان‌های باستان ، هم آن خورده روایات را نجات داد و هم ما را در گامی بلند به سوی اتفاق ملی، نزدیکِ به تلاش کرد.

 

شاهنامه حاوی‌ی «ایده‌ای از ایران» است که با استفاده از «رَویَّت» او همعرض با خوانش کتاب بزرگ او ، می‌توانیم آن ایده را دوباره بکار گیریم و از این پراکندگی‌های روحی ، معنوی و سرزمینی که دچار آنیم خود را خلاصی بخشیم. بی تردید شاهنامه همچنان« نباء عظیم» ملت ماست ، فصل مشترکی است که قادر است داستان‌های خورد شده و نامنتظم را که هر کدام می‌توانند نسق و نظام فکری و کنشگری‌ی سیاسی و ملی‌ی ما را دچار خلل کنند ، دریک لوگوس بی زیان تجمیع کند.رویت شاهنامه ابداع در برابر تقلید و تبعیت است . تالیفی مدنی است که لوگوس دیرین ناگزیر است در یک جامه‌ی نو زبان‌های خشم را فروبگذارد از ستیزه‌جویی‌ی خودبینی برگذرد و ذیل رحمت یک زبان میانجی ، در شکوه رنگین کمان زبانهای قوم ، رقص مدنیت و دیگر دوستی بسازد و لحن عیش ملت  بگیرد. ملت‌ها وقتی داستان های بسیار پشت سر دارند ، متن جامع ، چون شهرزادی است که همه‌ی آن روایات یا موتوس را در سر دارد ، اما شهرزادِ راوی و کاتب شاهنامه‌ی ما (یعنی فردوسی)آن گسسته‌گفت‌ها و پراکنده سرگذشت‌ها را که در داستانهای بسیار مخفی‌ست ، در حکایت کلان_ گفتار «ایده‌ی ایران» شکوه و جلال بخشیده است.

 

متن جامع فردوسی صدای ملتی است که اشتیاق دارد همانند شهرزاد در هزار و یک شب جمال زندگی را در آغوش بگیرد ، تمنای بسی بلند مدت یک ملتِ در حال شدن و صیرورت را متضمن وجودِ بقا بداند ، روایتش را مستمر کند ، و از حُطام و شکسته تصویرها ،  داستان‌های شریف و نیروبخش بسیار بسازد  ، به نظامِ «کتاب بزرگ» جدید ، در معنای یک متن هویت ساز اعتلای جایگاه بدهد. استادان ارجمند ما که در الفاظ و لغات شاهنامه دانشوارانه تَوَغُل و تأمل کرده‌اند ، در پایانِ نقلِ هزار و ده بیت دقیقی‌ی طوسی در این اثر  ، لحن فردوسی را تاب نیاورده و نقد زبان کرده‌اند. بررسی‌ی سخن مردی حلیم و با اخلاق چونان فردوسی در باب دقیقی ، آن هم بعد از کار جوانمردانه‌ی نقل هزار و اندی بیت از شعر او در کتابش ، می‌گوید که این نقد چندان نادرست نیست . استاد خالقی در سه مقاله این شعرها را سنجیده و در مقاله‌ی اول کم و بیش حرف تند استاد طوس را لطیف ساخته ولی ناسازخوانی‌ی دقیقی را هم نیز گواهی می‌کند./۶ ابیاتی که فردوسی قبل از رزم کهرم آورده ، دقیقاً از دقیقی ی طوسی به سبب فقدان یک رَویَّتِ پیوندگر و جامع در سرودهایش نقد دارد و ایضاً از خورده روایت‌هایی که در دسترس او و همگنانش قرار دارد، تصویر کاملی را نشان می‌دهد :

 

 

دهان گر بماند زخوردن تهی

از آن به که ناساز  خوانی نهی!

یکی نامه بود از گه باستان

سخن های آن بر منش راستان

فسانه کهن بود و منثور بود

طبایع ز پیوند او دور بود


در حالی که با آنچه در این نبشته‌ای که اندک است نوشتم ، بر می‌آید که جایی بایست فردوسی از نهج و رَویَّتِ خود سخنی گفته باشد. از قضا لااقل چند موضع  -اگر از تندی‌های شاعر نسبت به سلف خود (دقیقی طوسی)بگذریم- تعرض اگر دارد به همین فقدان رَویَّتی کلان و هویت آفرین در آثار دقیقی  است.


در آغاز شاهنامه همی‌گوید:

سخن هر چه گویم همه گفته‌اند

بر باغ دانش همه رفته‌اند

کز این نامور نامهٔ شهریار

به گیتی بمانم یکی یادگار

تو این را دروغ و فسانه مدان

به رنگ فسون و بهانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز و معنی برد

یکی نامه بود از گه باستان

فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبدی

از او بهره‌ای نزد هر بخردی


در دو  بیت دیگر در داستان گفتگوی قیصر ، زریر و گشتاسپ ، از چیزی حرف می‌زند که همانا اشاره به نهاد و نهان کار اوست.  «بپیوندم از خوب ، گفتار خویش» در حقیقت دغدغه‌ای عمومی در نهان فردوسی نهیب می‌زند مبنی بر ناخوانا شدن متن کهن در روان جمع ، غلبه‌ی حافظه‌ی جمعی که ویرایش نشده است و ناتوانی‌ی کتاب جامعه‌ی قوم و ملت که پاکیزه و خوب اندیشیده به مردمان تقدیم می‌شود. کار او چه بسا همچنان که گشتاسپ به قیصر می‌گوید ، همان برگزیدن رویه‌ای در خور ، پاکیزه و به سامانِ نوی، سخن دیرین را به کار جهان جدید بکاربستن و زشتی و ناسازی از رخسار نامه‌ی سَخُن زدودن است :


همی خواهم از دادگر یک خدای

که چندان بمانم به گیتی به جای


که این نامهٔ شهریاران پیش

بپیوندم از خوب گفتار خویش.

------------------------------------------------ 

پانوشت ها:


۱. در باب «کتاب بزرگ» «کتاب کهن»، «کتاب همه چیز »به قول کالوینو «کتاب مطلق» می‌توان از متونی گفت که ما را شکل داده‌اند. در کتاب جادوی قصه‌ها این نکته را و ربط آن را با داستان نوشته‌ام. مارتین پوکنر در کتاب خوبش«جهان مکتوب» نشر بیدگل در این باب مفصل حرف زده است.

۲و۳ . سیاست و استتیک: ژاک رانسیر ، مترجم: فرهاد اکبر زاده، نشرمانیا هنر ،صص۳۴ و ۳۵

۴. دیک دیویس این سه پاره یا پرتو را دو پاره می‌داند : اسطوره و فرهنگ ، گزارش در روشنای تاریخ . اما پرتو نخستین را به طرزی دقیق مملو از آگاهی های بزرگ و جهت بخش ارزیابی می‌کند و از این جهان وسیع و درخشنده دچار حیرت می‌شود:«نمی‌توان او را صرفاً در قالب کلماتی مانند "نابغه" یا "وطن پرست" یا "پدر وطن" تلخیص کرد . او در این قالب‌های کوچک نمی‌گنجد و به نظرم او فردی ساده و صریح چنانکه از این الفاظ برمی‌آید نبود... طرح او قدرتمند و عاری از محدودیت و کوته بینی است . ».نگ‌ک به: خنیاگری در باغ ، نشر آکه ،ص۱۶۴

۵. من را یاد این آیات می‌اندازد : کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی‌ الْحُطَمَةِ • وَما اَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ • نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ) «حتما به حطمه‌ انداخته می‌شود. چه دانی حطمه چیست؟ آتش افروخته خداست.»

حطمه ، حطام : تکه تکه شده ، خورد شده به سبب خشکی . خورده روایت‌ها دقیقا همین حطام هستند ، حطمه‌ای که لوگوس آن‌ها را مذاب می‌کند.در جایی دیگر در قرآن این آیه را می‌خوانیم که : ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ‌ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ‌) «وارد مساکن خویش شوید تا شما را سلیمان (علیه‌السّلام) و لشگریانش در هم نشکنند. (پایمال نکنند).» حُطام آن است که از خشکی شکسته شود. گویی دارد از رابطه‌ی لوگوس و موتوس حرف می‌زند

۶. سخن‌های دیرینه ، جلال خالقی مطلق ، به کوشش علی دهباشی ، نشر موقوفات دکتر افشار ، چاپ اول ۱۳۹۷.نگاهی به هزار بیت دقیقی و سنجشی با سخن فردوسی ، سه مقاله ، از صص۳۴۵ تا۴۲۰.


  

#فردوسی

#شاهنامه

#ایران_فردا

#مسعود_میری

 

http://t.me/iranfardamag





Report Page